چون پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از مکه به مدینه تشریف آوردند در آن مکان درخت خرمایی بود که خشکیده بود آن حضرت هنگام موعظه کردن به آن درخت تکیه میکردند، روزی حضرت به اصحاب فرمودند:
جائی را بسازید تا تکیهام بر آن باشد و در آنجا بنشینم.
اصحاب منبری ساختند به سه پله، حضرت
بالای منبر نشستند، چون حضرت خطبه میخواندند، نالهای از آن چوب خشک که
اول تکیه گاه آن حضرت بود بلند شد مثل شتری که برای بچهاش مینالد آن درخت
خشک نالید، همه مسلمانهایی که حاضر بودند شنیدند و همه به گریه درآمدند.
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب به درخت فرمود:
ای
چوب ضعیفم و نمیتوانم بر پا بایستم اکنون چه میخواهی اگر میخواهی دعا
کنم تا حق تعالی تو را تازه و تر گرداند و تا قیامت تازه بمانی و مسلمانان
از تو میوه بخورند و اگر میخواهی درختی باشی در بهشت.
درخت گفت: یا رسول الله دنیا را
نمیخواهم چون دوامی ندارد، بهشت را میخواهم که ملک جاویدانی است و هرگز
زوال ندارد تا دوستان خدا از من میوه تناول کنند.
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ باز به منبر تشریف بردند و دعا کردند پس فرمودند:
ای یاران این چوبی بود که نه او را ثواب است و نه عقاب ولی آن جهان را به این جهان میگزیند.